خجسته الهام
برگرفته شده از روزنامه هشت صبح
نگرشی که با تعیین و تایید نقشهای جنسیتی جایگاه زنان را ماندن در خانه و رسیدهگی به امور منزل در نظر میگیرد، زمینهساز ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردسالارانه است که در افغانستان منجر به محرومیت هزاران زن از کار شده است. عدم اشتغال زنان در بازار کار چیزی فراتر از یک بحران اقتصادی و اجتماعی است. در حقیقت میتوان آن را ابزاری برای سلطه مردان بر زنان عنوان کرد. این روند با وابستهسازی زنان به مردان نظام «تکجنسیتی» و سرکوبگر را بر آنان تحمیل کرده است؛ نظامیکه حتا در خصوص خصوصیترین مسایل زندهگی زنان دخالت کرده و فشار بر آنان را در اولویت پلانها و سیاستگذاریهای خود قرار داده است.
حذف زنان از کار میتواند بهعنوان یکی از کارشیوههای اساسی بهقصد تعیین موقعیت فرودست زنان بهشمار رود؛ موقعیتی که رژیم طالبان در پی تطبیق آن است و بهعنوان نخستین اقدامات خود عملی کرده است. اهمیت کار را نمیتوان به حل مسایل اقتصادی و مالی تقلیل داد؛ بلکه میتواند تضمینکننده مشارکت در همه عرصهها، تقویت قدرت تصمیمگیری و مالکیت بر بدن، حضور در انظار عامه و بلندرفتن «عزت نفس» نیز باشد. زنان افغانستان که از کار محروم شدهاند، همه موارد ذکر شده را بهصورت سیستماتیک از دست دادهاند.
زنان در افغانستان بخش مهمی از نیروی کار هستند و حضورشان در جامعه برای تضمین پیشرفت در همه عرصهها الزامی است. زنان که در دوره جمهوریت بیش از ۲۷ درصد نیروی کار کشور را تشکیل میدادند، ضمن آنکه به رشد اقتصادی جامعه کمک میکردند، تامینکننده درامد خانوادههایشان نیز بودند. اکنون با محرومکردن زنان از کار، ناامنی اقتصادی بر اکثریت خانوادهها مسلط شده است؛ بهویژه خانوادههایی که توسط زنان سرپرستی میشوند. اکثریت زنانی که قبلاً در ادارات دولتی و غیردولتی کار میکردند و درامد خوب داشتند، اکنون به کارهای شاقه و وظایف خدماتی روی آوردهاند که این امر علاوه بر استثمار زنان، کودکان را نیز با آسیبهای جدی مواجه کرده است؛ چونکه به سبب کار غیررسمی و درامد ناکافی، زنان در اکثر موارد کودکانشان را به جای ادامه فراگیری درس به کار، ازدواج زودهنگام و انزوای اجتماعی وادار کردهاند. البته که آمار رسمی از این وضعیت وجود ندارد و تنها برحسب معلوماتی که تعدادی از زنان بهمناسبت ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان، به صفحه «اجماع زنان کارکن خدمات ملکی» فرستادهاند، معلوم شد که شماری از زنان کارکن خدمات ملکی، کودکانشان را به کاری غیر از آموزش وادار کردهاند. فاجعه محرومیت زنان از کار در جامعه افغانستان هنوز درست موشکافی نشده است و برای همین، جامعه از عمق این فاجعه آگاه نیست و نیاز به کار زنان را جدی نگرفته است.
در دیدگاه بخشی از مردم افغانستان محرومیت زنان از کار نهتنها نابرابری جنسیتی و خشونت علیه آنان بهشمار نرفته که یک موضوع عادی تلقی میشود. عادی به این جهت که جایگاه زنان و نقششان در رسیدهگی به امور منزل خلاصه و تعریف میشود. زن هم کار خانه را بدون هیچ چشمداشتی انجام میدهد و از این حیث «بیکار» خطاب میشود. فاجعه اینجاست که این بیکار خطابشدن با ایراد زن و جامعه مواجه نمیشود. چنین سیستمی ارزش زن را براساس میزان فداکاریاش برای خانواده میسنجد و نقشهای نابرابر جنسیتی را در جامعه تعیین میکند. این فرایند تولید و بازتولید نابرابری جنسیتی بهلحاظ فرهنگی چنان در جامعه افغانستان ریشه دوانده است که بخش کوچکی از مردم متوجه غیرعادی بودن آن میشود و در دیدگاه بقیه یک امر عادی است.
این دیدگاه ازآنجایی که طی قرنها عادیسازی شده است، به موضوع غیرقابل بحث تبدیل شده است و نه یک مساله. در حالی که بهعنوان یک مساله آگاهانه دنبال میشود و هدفش وابستهسازی اقتصادی زنان به مردان است. مرد با اجرای مشاغل بیرون از منزل جایگاه تصمیمگیرنده در خانه را به خود اختصاص میدهد و زن بهرغم انجام تمام امور منزل بدون شغل و وابسته به مرد شناخته میشود. در بسیاری موارد این وابستهگی چنان حاد است که زن بهخاطر نیازهای معمولی روزانهاش باید از مرد کسب اجازه کند و مخارج ابتدایی زندهگی را از او طلب کند. این امر سبب میشود که حتا در صورت بروز خشونتهای خانوادهگی، زن بهخاطر این وابستهگی قدرت دفاع شخصی نداشته باشد و از ترس طردشدن و بیسرپرست ماندن تن به پذیرش خشونت دهد. هرچه میزان این وابستهگی بیشتر باشد، سلطه مرد بر زن نیز بیشتر شده و دومی در سایه قدرت اولی قرار میگیرد.
آنچه که در کنار ایجاد نهادهای حامی زنان و دادخواهیها برای کسب حمایت دنیا نیاز است، راهاندازی یک گفتمان قوی برای شناسایی خشونتهای ساختاری علیه زنان در جامعه افغانستان است؛ گفتمانی که بتواند سطح آگاهی مردم را از نقشهای جنسیتی و چگونهگی فرهنگ تولید و بازتولید مردسالاری بالا ببرد.
در پایان باید خاطرنشان کرد که موضوع اصلی حق انتخاب است که زنان باید داشته باشند. این حق انتخاب حتا میتواند «کارنکردن» هم باشد؛ اما انتخابی که جایگاه زن را در خانه و جامعه زیر سوال نبرد. این باید یک انتخاب آگاهانه باشد و نه اجبار ازسوی جامعه و سیستم مردسالار که زن را وارد یک چرخه معیوب محرومیت از کار و وابستهگی اقتصادی و پیامدهای ناشی از آن سازد. این روزها حذف زنان از کار یک انتخاب نیست، بلکه یک اجبار مطلق است و باعث تقویت ساختار مردسالاری و انزوای کامل آنان از اجتماع شده است. پس تلاش برای تغییر وضعیت و رسیدن به توسعه پایدار با حضور زنان در بازار کار و اجتماع یک مسوولیت همهگانی است و باید به آن بهصورت اساسی توجه صورت گیرد.