داستان

در پایان روزی سیاه

نویسنده: عبید حمید الهی با آشفته‌گی از خواب پرید، خواب پریشان دیدن، جزئی از زنده‌گی‌اش شده بود. موهای بلندش را از مقابل چشمانش کنار زد و دستی به آن‌ها کشید،...

اورزلا

دکتر حمیرا قادری دشت قهو‌ه‌ای از نزدیک­‌ترین کوه و تپه تا دورترین­‌اش، وسیع و آرام پای­انداز اورزلا است که سوار بر اسب یرغل، کیفور رفتن چنان بی‌امان می‌‌تازد که گویا...

هشتم میزان

تمنا معصومی یک سال گذشت با تمام روزهای فاجعه‌بار و رنج‌های بی‌پایان. ام‌روز هشتم میزان است و دقیقا سال پار، در همین روز شاهد پَر‌پَرشدن گل‌های رنگین بودم. ای کاش،...

بابونه‌ای در دست باد

مریم آسو باد می‌وزید و جوّ ابری بود. صدای خشم‌آلود باد در حومه‌ی دهکده پیچیده بود و هرازگاهی نعره‌کنان، ساکنین زمین را به چالش می‌کشید. از تصادم ابرها، جرقه‌های صاعقه‌آلود...

دختری که از فروش باز ماند

صدیقه مسلم‌پور همه‌جا مهتاب نور می‌پاشید و ستاره‌ها برق می‌زدند. شب ساکت بود، می‌توانستیم صدای نفس‌های خود را بشنویم.روی حویلی صفه‌ی کلان داشتیم، به نظرم دوچند خانه‌ی ما می‌آمد، می‌توانستیم...